۱۳۸۷ دی ۲۱, شنبه

شنیدن را بنامت کردم آغاز همی رفتم بسویت بی برو ساز
برفتم همچنان مشتاق رویت گهی با دست وپا گاهی به پرواز
هرآنگه خستگی بر من می افتاد تورامی دیدمت با عشوه وناز
که ای معبود من نومید می باش تورا دیدن همان آغازهم باز
بنامت زنده هستم تا که هستم نداند کس دراین ویرانه این راز
بنامت می رودفرزانه ایدوست همان نامی که بشنیدم درآغاز

۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه

امروز عاشورا بود دیروز شربت آبلیمو درست کردم وبه یک چادر که این نزدیکی ها نذورات پخش میکردن دادم این تنها کاری بود که بعد از رفتنت ازم خواستی وبرام هزارتا علامت سوال گذاشتی چرا من؟چرا عاشورا؟چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیشب نهال اومد اینجا خوشگلتر از همیشه کمی خاطرات اون روزا رو براش تعریف کردم همینطوری پیش اومد توکه وقت نکردی